اليناالينا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

الينا هديه خداوند

فصل هشتم عاشقی

ملوس مامان این روزها در برابر خواب به شدت مقاومت می کنی.به حدی که چند بار در حالت نشسته توی بغلم خوابت برده.الهی فدات بشم با این کارهات.ضمنا حتی اگه ٥ دقیقه خوابیده باشی و بیدار بشی سریع می خواهی بشینی و حاضر نیستی دوباره بخوابی.خلاصه اینکه حسابی خوردنی شدی.
10 مرداد 1391

دلتنگي

دختر نازم امروز ماماني يه كم دلتنگه آخه بابايي باز رفت ماموريت،تو هم بد آرومي مي كني.ضمنا ديشب ماشينمونو دزد برد دلم يه كم گرفته ولي سعي مي كنم خيلي بهش فكر نكنم.ان شا الله درست مي شه.
8 مرداد 1391

فصل هفتم عاشقی

دختر ملوسم دیروز برا سوراخ کردن گوش بردیمت دکتر,از استرس تمام تنم داشت می لرزید.خانم دکتر که از حالات من متوجه استرس زیادم شده بود کلی با تو بازی کرد ولی تو وقتی گوشتو سوراخ کردن خیلی گریه کردی و من حالم داشت بهم می خورد احساس می کردم تیغی رو دارن توی قلب من فرو می کنند.دخترم امیدوارم همیشه سالم باشی.عزیزکم,من طاقت گریه تو رو ندارم و تا صبح حالم بد بود و شب مداوم بیدار می شدم و گوشاتو نگاه می کردم تا خدای ناکرده چیزی نشه. راستی سوراخ شدن گوشهات مبارک باشه.
4 مرداد 1391

فصل ششم عاشقي

دخترم تو با من چه كردي كه طاقت يك لحظه دوريت را ندارم.عزيز مامان ،وقتي سر كار هستم روحم پيش توست و تمام مدت دارم به تو فكر  مي كنم و صورت ملوست جلو چشمانم است.دختر پاكم زلالي چشمانت من را شيفته خود ساخته و تو تكه جدا ناشدني روحم شدي.عزيزم اميدوارم هميشه سالم و شاد باشي.
1 مرداد 1391

دستنوشته پدر: دلتنگی بابا

سلام عسلک بابا الان که دارم ای نامه رو برات مینویسم از هم دوریم من برای کار اومدم ماهشهر ماموریت. ماموریت زیاد تو این مدت از زندگی کاریم داشتم اما هیچ ماموریتی به سختی این دوره نبوده . بار های قبل دلتنگ مامانی فقط بودم اما تحمل می کردم هر چقدر کار سخت بود گرما قابل تحمل بود اما این بار با اینکه کارم راحت تره اما اصلا قابل تحمل نیست اینکه نبینم تو چی کار می کنی ....خیلی سخته...مامانی برام تعریف می کنه که تو چه کارایی بلد شدی...بخزی...دستاتو بالا ببری... موش بشی....لوسه بابا بشی .....حسابی دلم برات آب شده...وقتی مامانی برام تعریف میکنه چه کارای با مزه ای می کنی دلم بیشتر آب میشه....اومدم حسابی میخورمت ....عاشق اون اب دهن همیشه اویزو...
26 تير 1391

فصل پنجم عاشقی

دخترم خوبم برای تو می نویسم که این روزها با کارهای قشنگت دل مامان رو اسیر خودت کردی.عزیزم عاشق خندیدنت ,اخم کردنت , و ... هستم.کم کم دارم احساس می کنم که داری به دنیای مادی نزدیک می شی و با حرفها و جنس اونها رابطه برقرار می کنی.دیروز که داشتی برای خوابیدن بهونه می گرفتی من به تو اخم کردم احساس کردم معنای اخمم رو فهمیدی و یه عالمه گریه کردی تازه جنس گریه هات با قبل فرق داشت و من خیلی از رفتارم ناراحت شدم.دخترم من دوست دارم تو خوب تربیت بشی و امیدوارم تو بعدها اینو درک کنی.اگه مامانی گاهی اخم می کنه حتما دلیل داره.ولی آرزو دارم هیچ وقت لازم نباشه از یک جنس دیگری غیر از محبت با هم حرف بزنیم. ...
26 تير 1391

خزیدن

دختر نازنینم از دیروز یاد گرفتی که بخزی.خیلی خوشکل جلو می آیی.ولی نمی دونم که چرا فقط به سمت چیزهایی می روی که نباید به آنها دست بزنی.و چیزهایی رو به طرف دهانت می بری که نباید ببری.و من مداوم باید بگم :"نه" عزیز کوچولوی مادر ، تو کودکی و سرشار از انرژی ولی مادرت از ٥ صبح بیدار می شه و بعد سر کار می رود و خسته بر می گردد ببخش کودکم اگر گاهی انچنان که شایسته توست با تو برخورد نمی کنم با تو بازی نمی کنم و درکت نمی کنم.
24 تير 1391