اليناالينا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

الينا هديه خداوند

خوشمزه گی الینا

ملوس مامان   این روزها عادت کردی که می آیی و به پشت جلو ما می خوابی تا ما مثلا پشتت و دست و پاهاتو بخوريم و تو هم بلند بلند مي خندي الهي مامان فداي خنده هات بشه       ...
19 مهر 1391

بابا ، میدان را خالی نکن!

این مادر است که سختی های دوران بارداری را تحمل می کند و نیز مادر است که به طور دایم و منظم ارتباطی تنگاتنگ و نزدیک با نوزاد برقرار می کند. البته امروزه وظایف پدر نسبت به کودک و همسر خود با گذشته تفاوت بسیار کرده است .............       وقتی یک زوج صاحب فرزند جدید می شوند این مادر است که سختی های دوران بارداری را تحمل می کند و نیز مادر است که به طور دایم و منظم ارتباطی تنگاتنگ و نزدیک با نوزاد برقرار می کند. البته امروزه وظایف پدر نسبت به کودک و همسر خود با گذشته تفاوت بسیار کرده است پدر از ابتدا در هنگام تولد نوزاد در بیمارستان حضور می‌یابد و با اشتیاق و علاقمندی بر بالین همسر و فرزند خود دائماً حضور دا...
19 مهر 1391

نامه بابایی ...برسد به دست الینا کوچولو بابا

سلام بابا جون این نامه رو برای تو می نویسم برای تو که خوندن و نوشتن بلد نیستی !! اگه هم مامانی نامه رو برات بخونه باز نمی فهمی چی میگم و این حرفها چیه!؟ دوری همیشه سخت و من این احساس رو خیلی درک کردم اما الان این بار این دوری برای من خیلی سخت تر شده ...دوری از شیرین زندگیم که هر روز خودش رو برای بابایی بیشتر شیرین تر میکنه ... این بار که امدم پیشت چقدر خودتو برام لوس میکردی ...من به سمتت چهار دست و پا میکردم و تو مثلا میخواستی فرار کنی ....من تو رو مثلا میترسوندم و میگفتم "پخ"  و تو میخندیدی...هنوز خنده هات تو گوشمه ...چقدر این دوریها سخته... بابایی وقتی تو بزرگ شدی و درک کردی امیدوارم بفهمی که من به دلخواه خودم از شما...
18 مهر 1391

بهم ریختن کمد

کوچولوی نازنازی من                           این روزها عادت کردی که بری سر کمدت و همه لباسهاتو بریزی بیرون و وقتی همه رو بیرون ریختی می ری و عروسکهات رو بیرون می ریزی به که من باز اونها رو سر جاش می گذارم با سرعت می آیی و باز همه رو می ریزی.به عبارت بهتر عاشق این شدی که لباسهات وسط اتاق باشه ...
17 مهر 1391