نامه بابایی ...برسد به دست الینا کوچولو بابا
سلام بابا جون
این نامه رو برای تو می نویسم برای تو که خوندن و نوشتن بلد نیستی !! اگه هم مامانی نامه رو برات بخونه باز نمی فهمی چی میگم و این حرفها چیه!؟
دوری همیشه سخت و من این احساس رو خیلی درک کردم اما الان این بار این دوری برای من خیلی سخت تر شده ...دوری از شیرین زندگیم که هر روز خودش رو برای بابایی بیشتر شیرین تر میکنه ...
این بار که امدم پیشت چقدر خودتو برام لوس میکردی ...من به سمتت چهار دست و پا میکردم و تو مثلا میخواستی فرار کنی ....من تو رو مثلا میترسوندم و میگفتم "پخ" و تو میخندیدی...هنوز خنده هات تو گوشمه ...چقدر این دوریها سخته...
بابایی وقتی تو بزرگ شدی و درک کردی امیدوارم بفهمی که من به دلخواه خودم از شماها دور نشدم هیچ پدری نیست که دوست داشته خودش در رفاه باشه و بچه هاش در سختی....الان میفهمم چرا بابای من که
پدر بزرگ تو باشه و تو هیچ وقت ندیدیش چرا وقتی میوه بین ما تقسیم میکرد و ما میوه هامون تموم میکردیم سهم خودشو به ما میداد تا بخوریو و میگفت من دوست ندارم!!!! خدا بیامرزتش...
بابایی ...من اینجام ...دور از تو ....فقط و فقط برای تو....همین رو میتونم بگم...بدون هیچ توضیح اضافه...