تولد2
بالاخره در بیمارستان کارهای ابتدایی را انجام دادند و مامان آماده برای سزارین شد.توی اتاق عمل دکتر بی هوشی خیلی اصرار کرد که روش بی حسی رو انتخاب کنم ولی من قبول نکردم و بی هوشی عمومی گرفتم.ساعت ٩:٣٠ با صدای خانم پرستار توی اتاق ریکاوری به هوش آمدم و فوری پرسیدم:دخترم چطوره؟و اصرار می کردم که هر چه زودتر منو به بخش ببرن تا تو رو ببینم.
وقتي از ريكاوري داشتن منوبه بخش مي بردن بابايي و مامان جون و آقاجون پشت در منتظر بودند البته مامان بابايي و بقيه هم طبقه پايين بودند.
توي بخش كه آمدم اولين چيزيكه گفتم اين بود كه مي خواهم بچه ام را ببينم و پرستار تو رو آورد.خداي من چه لحظه قشنگي بود.لذت اين لحظه واقعا وصف ناشدني است و تو شروع به شير خوردن كردي با كمك خانم پرستار.و من طعم مادر شدن را هرچه بيشتر احساس كردم.
خدايا ممنون بابت اين فرشته اي كه به ما دادي